۞ پیامبراسلام(ص):
عُنوانُ صَحیفَةِ المُؤمِنِ حُبُّ عَلیِّ بنِ ابی‌طالب(ع). سرلوحة پروندة هرمؤمن(قیامت)دوستی ومحبت علی بن ابی‌طالب(ع)است.(مستدرک حاکم، ج٣، کنزالعمال،ج١١، ص٦١٥)

موقعیت شما : صفحه اصلی » ادیان عرفان » علوم اسلامی
علوم قرآنی

علوم قرآنی

بسم الله الرحمن الرحیم بر اساس آموزه های قرآنی علم دارای انواع و اقسام بسیاری است که برخی آن را به دو دسته اصلی علم حضوری و علم حصولی دسته بندی کرده اند. نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن است تا زیرشاخه ها، راه ها و آثار هر یک […]

بسم الله الرحمن الرحیم
بر اساس آموزه های قرآنی علم دارای انواع و اقسام بسیاری است که برخی آن را به دو دسته اصلی علم حضوری و علم حصولی دسته بندی کرده اند. نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن است تا زیرشاخه ها، راه ها و آثار هر یک را تبیین نماید. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
چیستی و ماهیت علم
علم به معنای دانش و آگاهی و نقیض جهل و نادانی است.( ترتیب العین، ج ۲، ص ۱۲۷۴، «علم») البته واژه جهل و نادانی گاه در برابر عقل قرار می گیرد که به معنای بی خردی و سفاهت خواهد بود؛ به این معنا که گاه شخص جاهل به معنای فاقد علم و دانش و دانایی است؛ و گاه شخص جاهل به معنای فاقد عقل و خرد است. البته وقتی جهالت ، سفاهت و بی خردی درباره آدمی به کار می رود، گاه به معنای فقدان عقل یعنی گرفتار جنون است و گاه به معنای عدم تعقل و بهره گیری از عقل است.
البته باید توجه داشت که در آموزه های قرآنی عقل گاه در حوزه نظر و اندیشه به کار می رود و گاه در حوزه عمل؛ از این روست که از عقل نظر و عقل عمل سخن به میان آمده و آن چه در روایت امام صادق(ع) درباره عقل آمده مربوط به عقل عملی است، آن جا که می فرماید: العقل ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان؛ عقل آنچه که خدای رحمان با آن عبادت می شود و بهشت به وسیله آن کسب می شود، است.(کافى، الکلینی، ج ۱، ص ۱۱؛ بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج۲، ص۷۸)
اما درباره حقیقت علم اختلافاتی است که در تعاریف خود را نشان می دهد. برخی آن را از کیفیات و برخی آن را از مقوله اضافه می دانند که اشکالاتی چندی بر آن وارد است؛ از جمله آن که تعریف علم به کیف یا اضافه شامل علم الهی نمی شود.
اشکال دیگر آن که اضافه، معنای حرفی و وجودی غیرمستقل دارد و قائم به طرفین ؛ و از همین رو، باید تحقق علم همیشه همراه با تحقق طرفین یعنی عالم و معلوم باشد، در حالی که علم به معدومات چنین شرطی را دارا نیست. هم چنین علم نفس به ذات خود، ممکن و متحقق است، در حالی که اضافه شیء به نفس، ممتنع است. افزون بر این اشکالات، اشکال دیگر آن که از این قول، لازم می آید که قدرت و اراده و عشق و شهوت و غضب و…نیز صرف اضافه باشند، در حالی که این چنین نیست.
باعتقاد صدرالمتألهین اگر علم از مقوله کیف باشد باید علم خداوند نیز از این مقوله و کیفیتی زائد بر ذات او باشد و در این صورت باید ذات واجب در مرتبه ذات، فاقد علم بوده و پس از عروض کیفیت بر ذات او، متصف به علم گردد، زیرا مرتبه ذات، مقدم بر صفات زائده است در حالی که تمامی صفات کمالی خداوند، عین ذات اوست و گرنه تعدّد واجب و اشکالات دیگر لازم می آید.
همچنین اثبات شده است که علم ما به ذاتمان عین ذات ماست و اگر علم از مقوله کیف و اعراض باشد باید به حکم اتحاد مزبور، ذات ما نیز کیف باشد در صورتی که ثابت شده است که جوهر است نه کیف و…( صدرالدین شیرازی، اسفار اربعه، تصحیح، تحقیق و مقدمه مقصود محمدی، باشراف استاد سید محمد خامنه ای، تهران، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا، ۱۳۸۳، ج ۳، ص ۳۱۷)
البته در علم بغیر، آن هم در علم انفعالی، صورت ذهنی، ملازم با انفعال نفسانی واضافه به خارج است نه آن که انفعال و اضافه، حقیقت علم را تشکیل دهد و در قوام ذات آن اخذ گردد. (اسفار اربعه ، تهران، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا، ج ۳، ص ۳۸۳.؛همان، قم، منشورات مصطفوی، ۱۳۶۸، ج۳، صص ۳۴۵ و ۳۴۶)
از نظر صدرالمتألهین شیرازی علم به هر چیزی عبارت است از ایجاد و انشاء ماهیت آن به وجود ظلّی در عالم نفس یا ذهن، به نحوی که بین صورت ذهنی و نفس مدرِک، نوعی علیت و معلولیت برقرار می باشد و حضور آن برای نفس، حضور اشراقی و قیام آن به نفس، قیام صدوری است.
بنابراین، اشکالات معروف کیف و عرض بودن یک واقعیت، و مهمتر از این، مندرج شدن آن تحت چند مقوله، خودبخود منتفی می گردد.
به نظر ملاصدرا مواجهه با شیء خارجی به این دلیل شرط لازم است که حضور آن، باعث اعداد نفس در انشای تصورات ذهنی (احساسات) است، هم چنان که حضور صورت های حسی برای ایجاد صور خیالی، لازم و ضروری است.
از نظر ایشان حقیقت علم، عبارت است از وجودی که از شوائب و کدورات ماده به دور است، زیرا ثابت کرد که علم و ادراک نفس به معلومات و مدرکات، عیناً نظیر تجلی و اشراق نور وجود ازحق بر ممکنات است، و نفس، مثال و آیت حق تعالی است. پس همانگونه که وجود، عبارت است از ظهور ماهیات و ثبوت آنها در اعیان، همین طور علم، عبارت است از ظهور معلومات و ثبوت آنها در نفوس یا اذهان. (اسفار اربعه، ج۶، ص ۱۵۰)
پس به نظر ملاصدرا علم عبارت از وجود محض و غیر مادّی و خالی از شوائب عدم است. وی می نویسد: «علم، امر سلبی مانند تجرد از ماده، و امر اضافی نیست، بلکه وجود است و نه هر وجودی بلکه وجود بالفعل است نه بالقوه، و نه هر وجود بالفعلی، بلکه وجود خالص غیر مشوب به عدم، و هر اندازه که از ماده و شوائب عدم خالص تر باشد، در علم بودن نیز شدیدتر و قوی تر است». (اسفار اربعه، ج۳، ص ۲۹۷)
پس صدرالمتألهین ملاک علم را تجرد از ماده می داند؛ زیرا به عقیده او، یگانه مانع علم و ادراک در باب وجود، ماده و لوازم آن است که همیشه موجب تفرّق و پراکندگی و غیبت است؛ زیرا اجزاء مادّی نسبت به اجزای دیگر بیگانه هستند و همه از یکدیگر پنهان و محتجب می باشند. پس هر گاه این مانع اساسی وجود نداشته باشد و موجودات از ماده و لوازم آن مجرد باشند، حضور و شهود و در نتیجه علم وادراک نیز حضور دارد و هر چه تجرد از ماده بیشتر باشد، حضور و ادراک نیز بیشتر و قویتر است. پس ماده، همانند پرده و حجاب است که هر چه بیشتر کنار زده شود کشف و رؤیت هم بیشتر و بهتر می گردد.( المشاعر، ملاصدرا، همراه با شرح لاهیجی، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ص۲۴۴)
از همین رو، در یک قاعده فلسفی بدیع می فرماید:«أنّ العاقل للشیء یجب أن یکون مجرداً عن الماده؛ عاقل چیزی باید از ماده مجرد باشد.»
پس علم، وجود است و ماهیت و مقوله علم نیز مطابق با ماهیت و مقوله خارجی است؛ یعنی علم به جوهر، جوهر است و علم به عرض، عرض.
برخى از جمله علامه طباطبایی در تعریف اصطلاحى علم گفته اند: حقیقت علم، کشف امر خارج از ذهن به واسطه صورت ذهنى است(المیزان، ج ۱، ص ۵۰؛ ج ۸ ، ص ۵۳) که از راه حس، عقل و تجربه، حاصل مى شود(همان، ج ۸، ص ۴۷ – ۵۰) و در برابر آن علوم اعتبارى است که ما به ازاى خارجى ندارند، مانند اعتبار ریاست براى فردى.( همان ، ص ۵۳)
البته این تعریف نیز تنها شامل علوم حصولی است و علوم حضوری را در بر نمی گیرد؛ و چنان که در جای خود اثبات شده، علم الهی از قسم علوم حضوری است؛ پس این تعریف شامل علم الهی نخواهد شد و اما در این تعریف تنها به حقیقت علم حصولی و اکتسابی پرداخته است.
با توجه به تعریف های پیشین می توان گفت، در تعریف علم باید به تفاوت ماهوی علم حصولی و علم حضوری توجه داشت و نادیده گرفتن تفاوت و فرق میان این علوم می تواند موجب گمراهی شود و حقیقت علم معلوم نگردد.
برخی علوم اکتسابی و حصولی را به دو دسته علم نظری و علم عملی دسته بندی کرده و گفته اند:
علم نظرى، دانشى است که به دنبال آن کمالى حاصل شود، مانند علم به موجودات.
علم عملى، دانشى است که با عمل کردن بر طبق آن، کمال، حاصل مى شود، مانند علم به عبادات.( مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص ۵۸۰، «علم»)
اما علوم غیر اکتسابی و غیر حصولی یعنی همان علم حضوری خود دارای اقسام و انواعی است که می توان به علم حضوری و علم لدنی و مانند آن ها اشاره کرد.
برخى علوم از راه مکاشفه و بدون واسطه و با اشراق الهى براى برخى نفوس حاصل مى شود که از آن به «علم لدنّى» تعبیر شده است.( التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج ۲، ص ۱۸۷ – ۱۹۱)
هم چنین از نظر بعضى، ادراک، شعور، تصوّر، حفظ، تذکّر، ذکر، معرفت، فهم، فقه، عقل، حکمت و… هم معنا و مترادف با «علم» است.( همان، ج ۲۱، ص ۱۲۷ – ۱۲۸)
بررسی های علمی و فلسفی نشان می دهد که علم در همه اقسام آن از امور مجرد است و ادراک امری تجردی است؛ زیرا با بررسی اقسام علم و توجه به یگانگی علم حضوری با ذات عالِم مجرد، و هم چنین کیف نفسانی بودن علم به‌معنای اعتقاد و به‌معنای صور و مفاهیم ذهنی، وتوجه به اینکه نسبت و حکم نقش رابط را میان آنها ایفا می‌کنند، مجرد بودن همهٔ اقسام علم روشن گردید، و در واقع تجرد آنها از راه تجرد عالِم به ثبوت رسید.
انواع و اقسام علوم در قرآن
با توجه به تعاریفی که از حقیقت علم و انواع و اقسام آن در نزد فلاسفه و حکما بیان شده می توان دریافت که در قرآن انواع و اقسام علوم مطرح است که شامل علوم حصولی و حضوری است.
از نظر آموزه های قرآنی علم حقیقی همان علمی است که از راه عبودیت و تقوا به دست می آید. از این روست که از امام صادق(ع) و پیامبر(ص) آمده که ایشان می فرمایند: لیس العلم بکثرهِ التّعلُّم و إنّما هو نورٌ یقذفه الله تعالی فی قلبِ من یرید الله أن یهدیه؛ علم با کثرت تعلم و آموزش به دست نمی آید؛ چرا که علم تنها نوری است که خداوند در قلب کسی که می خواهد او را هدایت کند می افکند.( منیه المرید، ص۱۶۷ ؛ مصباح الشریعه، ص ۱۶؛ منیهالمرید، شهید ثانی، ص ۱۴۸و ۱۶۷؛ بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۲۴؛ مشکاهالانوار، ص۳۲۵)
نکته ای که باید به آن توجه داشت مراتب تشکیکی علم است. به این معنا که علم همانند وجود و نور در همه موجودات از خدا و تا خلق وجود دارد، و اطلاق علم همانند وجود بر خدا و خلق از باب اشتراک لفظی نیست بلکه از باب اشتراک معنوی است و از همین رو همه یک حقیقت را بیان می کند با این تفاوت که دارای مراتب تشکیکی از قوی و ضعیف است.
خداوند در آیاتی از قرآن درباره مراتب گوناگون و متعدد علم می گوید: وفَوقَ کُلِّ ذى عِلم عَلیم؛ فوق هر صاحب علمی علیم و داناتری است.(یوسف، آیه ۷۶) خداوند این مراتب را در آیات دیگر توضیح می دهد که از جمله در آیه ۹۵ سوره واقعه از حق الیقین و در آیات ۵ و ۷ سوره تکاثر از علم الیقین و عین الیقین سخن به میان آورده است. از همین رو، باید گفت علم قابل افزایش است و باید از خداوند افزایش آن را خواست.(طه، آیه ۱۱۴)
علم حصولی: همان آگاهی از چیزی با وساطت صورت حسی و خیالی یا مفهوم عقلی و وهمی است. این نوع علم مخصوص نفوس متعلق به ماده هم چون انسان است. در حقیقت مرتبه‌ای از وجود نفس انسانی به‌نام «ذهن» ظرف‌گونه‌ای برای علم حصولی به‌شمار ‌می‌رود که خود آن دارای مراتب و شئون مختلفی است. بعضی از مراتب آن، اشراف بر مرتبهٔ دیگر پیدا می‌کند، به‌طوری که مرتبهٔ پایین‌تر، حکم خارج را نسبت به ذهن می‌یابد و علم دیگری به آن تعلق می‌گیرد.بدون شک علم به‌معنای اعتقاد جزمی در مقابل ظن و شک، و مانند آنها از حالات و کیفیات نفسانی، و مثل سایر اقسام کیف نفسانی، مجرد از ماده می‌باشد؛ زیرا معنا ندارد که عرض مادی در موضوع مجرد تحقق یابد. اما قضاوت دربارهٔ علم به‌معنای قضیهٔ منطقی و اجزاء آن، احتیاج به دقت بیشتری دارد؛ زیرا قضیه از امور مختلفی تشکیل می‌شود که به‌طور سربسته نمی‌توان همهٔ آنها را کیف نفسانی دانست. آگاهی انسان از یک واقعیت نفس‌الامری، به‌صورت قضیه‌‌ای در ذهن منعکس می‌شود که ساده‌ترین شکل آن قضیهٔ حملیه است و به نوبهٔ خود به هلیهٔ بسیطه و هلیهٔ مرکبه و سایر اقسام قضایا منقسم می‌گردد.
علم حضوری: همان آگاهی از چیزی بدون وساطت صورت و مفهوم است. در علم حضوری ذات معلوم نزد ذات عالِم حاضربوده، عالِم، وجود عینی آن را می‌یابد و این شهود و یافتن، چیزی خارج از ذات عالِم نیست، بلکه از شئون وجود اوست.و گاهی عالم و معلوم با یکدیگر تعدد وجودی دارند، اما نه به‌گونه‌ای که یکی از آنها به‌کلی منعزل و مستقل از دیگری باشد، بلکه عین وابستگی و ربط به دیگری است، مانند علم علت هستی‌بخش به معلول و بالعکس. بدین‌ترتیب، دو قسم دیگر برای علم حضوری به‌دست می‌آید: یکی علم علت مفیضه به معلول، و دیگری علم معلول به آن.حاصل آنکه در همهٔ اقسام علم حضوری، علم عین ذات عالِم و مجرد است و طبعاً از قبیل اعراض و کیفیات نفسانی نیست، هر‌چند ممکن است معلوم، جوهر باشد یا عرض، و طبق نظریهٔ مورد تأیید، مجرد باشد یا مادی. آموزه های قرآنی علم حضوری را مورد توجه قرار داده است. البته علم حضوری خداوند را با علم شهودی در آیاتی از جمله ۵۳ سوره فصلت بیان کرده است. قسم چهارمی نیز برای علم حضوری تصور می‌شود و آن علم دو معلول هم‌رتبهٔ مجرد نسبت به یکدیگر است، ولی اثبات این قسم به‌وسیلهٔ برهان مشکل است. معلوم در علم حضوری، گاهی خود ذات عالِم است، مانند علم به خویش در نفوس و مجردات تام، و در این صورت، عالم و معلوم، تعدد وجودی نخواهند داشت و اختلاف عالمیت و معلومیت، اعتباری و تابعِ لحاظ ذهن خواهد بود.
علم شهودی: همان علم حضوری است؛ زیرا حقیقت چیز مشهود شاهد است و شاهد به آن علم شهودی دارد. از آیه ۵۳ سوره فصلت به دست می آید که تمامى موجودات نسبت به پروردگار، علم شهودى دارند؛ زیرا «شهید» به معناى مشهود باشد. (المیزان، ج ۱۷، ص ۴۰۴) از نظر قرآن این راه علم شهودی استوارین ترین راه علم و شناخت نسبت به خداست.(همان) خداوند در آیه ۱۷۲ سوره اعراف بیان می کند که همه انسان ها در عالم ذر بر اساس علم شهودی ربوبیت الهی را مشاهده کرده و بدان اقرار نمودند، ولی وقتی در دنیا تنزل و هبوط کرده از آن مشهودات غافل شدند.(المیزان، ج ۱۸، ص ۳۰۸) البته بر اساس همین آیه در قیامت دوباره به علم شهودی نسبت به ربوبیت خداوند آگاه و دانا می شوند؛ هر چند که دراین میانه در دنیا از آن غافل شده اند.
علم الرویه: از اقسام علم حضوری و شهودی می بایست به علم رویت اشاره کرد. خداوند در آیات ۱۱ و ۱۲ سوره نجم از علم رویت پیامبر(ص) سخن به میان می آورد. از همین آیات به دست می آید که علم رویت ارتباطی به چشم سر ندارد بلکه به چشم قلب و فواد وابسته است. از همین روست که می فرماید: ما کَذَبَ الفُؤادُ ما رَاى * لَقَد رَأى مِن ایـاتِ رَبِّهِ الکُبرى. از همین آیات به دست می آید که علم پیامبر(ص) نسبت به خداوند از مصادیق علم رویت بوده است. البته آن حضرت(ص) علمی که نسبت به فرشتگان و عوالم تجرد داشته نیز این همین قسم بوده است.(تکویر، ایات ۱۹ تا ۲۳)به نظر می رسد که علم رویت تنها در بیداری اتفاق نمی افتد و می تواند در خواب نیز رخ دهد؛ زیرا در آن شرایط انسان از ماده بریده و از تجرد بیش تری برخوردار است. البته برای پیامبران تفاوتی میان خواب و بیداری نیست چنان که پیامبر(ص) بر این تاکید دارد. رویت هایی که در خواب برای حضرت ابراهیم (ع) و ذبح اسماعیل(ع) اتفاق افتاد(صافات، آیه ۱۰۲) و یا برای پیامبر(ص) در فتح مکه بیان شده (فتح، آیه ۲۷) از قبیل علم رویت است. در آیات ۲۱ و ۲۴ سوره یوسف از رویت حضرت یوسف(ع) سخن به میان آمده که در قالب رویت برهان در هنگام بیداری بوده است. البته آن چه حضرت یوسف(ع) در رویا دیده بود هر چند که در قالب تمثیل بوده ولی نوعی از علم رویت می تواند باشد.(یوسف، آیه ۴) البته از آیات ۵ تا ۷ سوره تکاثر به دست می آید که انسان در صورت رسیدن به مرحله یقین ، از علم رویت نسبت به عالم آخرت یعنی بهشت و دوزخ بهره مند خواهد شد. البته برای اکثریت مردم این امر در هنگام مرگ(ق، آیه ۲۰) یا پس از آن پدید می آید؛ از همین روست که از مرگ در آیه ۹۹ سوره حجر به عنوان یقین تعبیر کرده است.
علم الارایه: از مصادیق دیگر علم شهودی، همان علم الارایه است که در آیاتی از قرآن بیان شده است. خداوند در آیه ۱ و ۶۰ سوره اسراء از ارایه و نشان دادن حقایق و آیات بزرگ الهی به پیامبر(ص) خبر می دهد و در آیه ۷۵ سوره انعام و آیه ۲۶۰ سوره بقره نیز از علم ارایه برای حضرت ابراهیم(ع) سخن به میان آمده است. ایشان در این دو ارایه ای که از سوی خداوند صورت گرفته نسبت به ملکوت و باطن حقایق آسمان وزمین علم شهودی به دست آورده و نسبت به احیاگری خداوند آگاهی یافته و توانسته است نه تنها رستاخیز را رویت و مشاهده کند، بلکه توانسته است در مقام مظهریت اسم محی قرار گیرد و به عنوان مظهر محی به احیاگری بپردازد.
علم شهادتی : علم شهادتی غیر از علم شهودی است؛ زیرا علم شهودی با قلب و فواد صورت می گیرد و از اقسام علم حضوری است؛ اما علم شهادتی از علوم حصولی و اکتسابی است که در ذهن و از طریق حواس انجام می گیرد، هر چند که این علم حصولی تا به علم حضوری تبدیل نشود و از طریق قلب ادراک نشود، علم شمرده نمی شود؛ اما نوعی ارتباط و دانایی و آگاهی است که می بایست آن را پست ترین درجه از درجات و مراتب علم دانست که همان علم حسی است. در حقیقت علم شهادتی همان علم حسی است که پیش از ادراک قلبی و تبدیل به علم حضوری اتفاق می افتد. از همین روست می بایست این علم را در حد علم حیواناتی چون علم چارپایان دانست؛ از همین روست که فقه به معنای فهم عمیق در آن راه نمی یابد.(اعراف، آیه ۱۷۹) خداوند در آیه ۷۸ سوره مومنون و آیه ۹ سوره سجده و آیه ۲۳ سوره ملک از حواس به ویژه گوش و چشم به عنوان ابزارهای ادراکی قلب و فواد یاد می کند. انسان نسبت به دنیا و عالم ملک از طریق حواس به علم شهادت دست می یابند و امور دنیوی و عادی و معمولی خود را سامان می دهند. هم چنین در آیات ۹۴ و ۱۰۵ سوره توبه و ۴۶ سوره زمر به عنوان علم به عالم شهادت و غیب از آن سخن به میان آمده است.
علم غیبی: علم غیب در برابر علم به شهادت است. علم غیب نسبت به هر چیزی است که بیرون از عالم ملک و ماده است؛ از این روست که علم غیب می تواند علم به ملکوت همین ملک دنیا باشد یا نسبت به عالم مجردات از فرشتگان تا علم غیب به قیامت و عوالم دیگر تا علم به خداوند و صفات الهی. به نظر می رسد که برخی از درجات و مراتب علم غیب، خاص خداوند است که به کسانی چون پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) داده می شود؛ یعنی آنان به اذن الهی به علم غیب خاص دست می یابند.(جن، آیات ۲۷ و ۲۸ و ایات دیگر) خداوند در آیاتی از جمله ۱۷۹ سوره آل عمران، ۵۹ سوره انعام و ۷۷ سوره نحل، علم غیب مطلق را مختص به خود می داند و مطّلع شدن بر غیب را نیز منوط به خواست خداوند دانسته است.(آل عمران ، آیه ۱۷۹) البته برای این که شائبه هر گونه علم غیب استقلالی از افراد حتی پیامبران از جمله محمد مصطفی(ص) زدوده شود و کسی گمان نکند که آنان علم غیب استقلالی دارند ، خداوند در آیاتی پیامبر(ص) مأمور را به اعلام نداشتن علم غیب استقلالی می کند تا مردم بدانند که علم غیبی که پیامبر(ص) از آن سخن می گوید علم غیب غیر استقلالی و با اذن و اراده الهی است.(انعام، آیه ۵۰؛ اعراف، آیه ۱۸۸) البته از آیاتی از قرآن به دست می آید که علم غیب مانند علم غیب به قیامت و عوالم دیگر می تواند دارای درجات و مراتبی باشد. این که انسان به عوالم غیب ایمان می آورد مبتنی بر علم اجمالی یا تفصیلی به عوالم غیب است که عالم شهادت و محسوس نیست.(بقره، آیات ۲ تا ۵)
علم لدنی: علم لدنی علم بی واسطه ای است که انسان از خداوند دریافت می کند. این علم در برابر علوم دیگر نیست، بلکه خود مقسم است و همه علوم هستی تحت این علم قرار می گیرد؛ یعنی علم لدنی می تواند علم ریاضی و علم فلسفه و علم فقه و علم منطق و فلسفه و مانند آن باشد که بی واسطه از خداوند دریافت می شود. این علم نیز از علوم شهودی و حضوری است. خداوند در آیه ۶۵ سوره کهف می فرماید: فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَهً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا؛ تا بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتى عطا کرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بودیم. علم لدنی از عنایات و فضل الهی است و اکتسابی نیست. از این رو، نمی توان با تحصیل و شاگردی آن را به دست آورد؛ چنان که این حقیقت بر حضرت موسی(ع) در نهایت سفر و همراهی با عالم به علم لدنی معلوم شد.
علم الکتاب: از علوم دیگر شهودی و حضوری می توان به علم الکتاب اشاره کرد. البته برای علم الکتاب دو معنا در قرآن است: الف: علم الکتاب به معنای علم به کتاب های الهی انزالی چون تورات و انجیل و مانند آن ها که این علم الکتاب از علوم تعلیمی و اکتسابی است. (بقره، آیه ۱۲۹ ؛ آل عمران، آیه ۱۶۴؛ جمعه، آیه ۲) ب: علم الکتاب یعنی علم تصرف در کائنات بر اساس اذن الهی که این نوع از علم الکتاب می توان علم انسان به کتاب محو و اثبات و ام الکتاب و کتاب مبین الهی باشد که همه حقایق هستی و وقایع گذشته تا آینده در آن نوشته شده و دارای آن علم تصرف به اذن الهی را داراست.(حدید، آیه ۲۲؛ رعد، آیه ۳۹؛ واقعه، آیات ۷۸ و ۷۹) پس دارنده این علم می تواند در کائنات تصرفاتی به اذن الهی داشته باشد، چنان که وزیر حضرت سلیمان(ع) داشت.(نمل، ایه ۴۰) البته برخی این گونه علم الکتاب را از علوم لدنی دانسته اند که می تواند از این قسم نیز باشد؛ چنان که حضرت خضر به چنین علمی دسترسی داشته در حالی که حضرت موسی نداشت.(کهف، آیه ۶۵ تا ۷۵)
علم الحکمه: از علوم حضوری و شهودی علم حکمت است. خداوند می فرماید: یؤتِی الْحِکْمَهَ مَن یشَاء وَمَن یؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِی خَیرًا کَثِیرًا وَمَا یذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ؛ خدا به هر کس که بخواهد حکمت مى‏بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین، خیرى فراوان داده شده است و جز خردمندان، کسى پند نمى‏گیرد.(بقره، آیه ۲۶۹) دارنده علم حکمت توانایی فصل الخطاب را دارد و می تواند در هر امری حکم قطعی و نهایی داشته باشد؛ زیرا حکمت از حکم و حکومت قطعی آمده است.
علم الاسماء: علم الاسماء تنها یک بار در قرآن به کار رفته و آن نیز نسبت به حضرت آدم(ع) در آیه ۳۱ سوره بقره است که خداوند می فرماید: وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَهِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ؛ و خدا همه نامها را به آدم آموخت. سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مى‏گویید، از اسامى اینها به من خبر دهید.» به نظر می رسد که علم الاسماء علم به حقایق وجودی چیزهاست که همه مظاهر اسمای الهی هستند. در حقیقت هر صفتی از صفات الهی نامی را موجب می شود که هر نامی در عالم مظاهری دارد. خداوند همه نام های خویش را به حضرت آدم(ع) تعلیم داد که آن ها مظاهر وجودی هر نام خداوند بودند. این گونه است که آن حضرت دارنده همه صفات الهی و مظاهر وجودی آن شد. از همین روست که تعبیر از هاء به هم تبدیل می شود و سخن از عرضه آن حقایق وجودی است. چنین علمی قدرت تصرف می دهد تا خلیفه بتواند در کائنات و ما سوی الله تصرف کند.
علم الانباء : در برابر علم الاسماء است. خداوند از حضرت آدم(ع) که علم الاسماء را در قالب علم الانباء به فرشتگان تعلیم دهد. این تعلیم نشان می دهد که آنان به حقیقت دست نخواهند یافت و تنها از جهل نسبت به آن حقایق رها خواهند شد و اگر تعلیم به شکل علم الاسماء بود پس از تعلیم تفاوت و فرقی میان آدم(ع) و فرشتگان نبود؛ هر چند که ممکن گفته شود که علم الاسماء در انسان بی واسطه و در فرشتگان با واسطه بوده است؛ چرا که علم الاسماء از اختصاصات خلیفه الله است و فرشتگان هیچ گونه راهی برای خلافت ندارند.(بقره، آیات ۳۰ تا ۳۴)
علم تقوایی: علم تقوایی در حقیقت راه وصول به علم حقیقی را بیان می کند. در حقیقت بر اساس آموزه های قرآنی راه های چندی برای کسب علم است. اگر علم حصولی از راه حواس ظاهری به دست می آید ، علم حضوری و شهودی و انواع و اقسام آن از راه تقوا کسب می شود. البته برخی از علوم شهودی وحضوری عنایتی و از فضل الهی است که حتی با تقوا کسب شدنی نیست؛ مانند علم وحی تشریعی که از فضل الهی به پیامبران (ع) و با تقوا کسب نمی شود.(نجم، آیه ۵؛ انعام، آیه ۱۲۴؛ حدید، آیه ۲۹ و ایات دیگر)اما باید توجه داشت این علوم اکتسابی حضوری با توجه به درجات سه گانه تقوا به علوم سه گانه ای چون علم الیقین، عین الیقین (تکاثر، آیات ۵ و ۷) و حق الیقین(حاقه، آیه ۵۱؛ واقعه، آیه ۹۵) تقسیم می شود. علم الیقین هم چون رویت و مشاهده چیزی است، عین الیقین چشیدن و تذوق آن چیز، و حق الیقین یکتایی ویگانگی با آن چیز است به طوری که علم و معلوم و عالم یکی محض است.بر اساس آیات ۱۷۵ و۱۷۶ سوره اعراف بلعم باعورا از علم خدادادى تقوایی، بر اثر دلبستگى به دنیا و هواپرستى محروم می شود. فرق دیگر علم تقوایی یعنی علوم اکتسابی حضوری با علوم حضوری غیر اکتسابی در این است که علم حضوری اکتسابی با تقوا بر مدار تقوا می چرخد و اگر نردبان و ابزار این علم آسیب بیند به همان اندازه علم حضوری شخص آسیب می بیند، در حالی که در نوع دیگر تنها در صورت عصیان و خشم الهی از میان می رود که چنین اتفاقی درباره پیامبران نیافتاده است؛ اما در باره کسانی که با علم تقوایی به علم حضوری دست یافتند بارها اتفاق افتاده است که از نمونه های آن بلعم باعورا و سامری است. اما علومی که از راه تقوا کسب می شود و خداوند در آیاتی از جمله ۲۸۲ سوره بقره و ۲ و ۳ سوره طلاق و ۲۹ سوره انفال بیان کرده است، علومی است باید آن را نوعی علوم اکتسابی حضوری تعریف کرد. خداوند در آیه ۲۸۲ سوره بقره می فرماید: واتَّقوا اللّهَ ویعَلِّمُکُمُ اللّهُ؛ تقوای الهی پیشه کنید تا افزون بر امور دیگر خداوند شما را تعلیم دهد. البته این تعلیم الهی می تواند در قالب های گوناگونی از جمله تعلیم اسمایی، تعلیم لدنی و مانند آن انجام گیرد.
علم بصیرت: این نیز از اقسام علم تقوایی و علم حضوری اکتسابی است که در آیاتی از جمله آیه ۹۶ سوره طه به آن اشاره شده است. این علم نیز با این که موجب قدرت تصرف در کائنات می شود ولی می تواند با بی تقوایی از میان برود. خداوند در آیه می فرماید: قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَهً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذَلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی؛ گفت: «به چیزى که دیگران به آن بصیرت نیافتند، بصیرت یافتم، و به قدرِ مُشتى از ردِّ پاى فرستاده خدا، جبرئیل‏ برداشتم و آن را در پیکر گوساله انداختم، و نفس من برایم چنین فریبکارى کرد.»
علم فرقانی: از مصادیق علم تقوایی و علم حضوری اکتسابی است که در آیه ۲۹ سوره انفال به آن اشاره شده است: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً وَیکَفِّرْ عَنکُمْ سَیئَاتِکُمْ وَیغْفِرْ لَکُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، اگر از خدا پروا دارید، براى شما نیروى‏ فرقان ، جداساز و تشخیص حقّ از باطل‏ قرار مى‏دهد و گناهانتان را از شما مى‏زداید و شما را مى‏آمرزد و خدا داراى بخشش بزرگ است. این علم نیز خصوصیاتی همانند دیگر علوم حضوری اکتسابی دارد.
علم الاحادیث و التاویل: در آیات قرآنی از جمله آیات ۴ و ۶ و ۲۱ و ۹۹ و ۱۰۱ سوره یوسف از علومی یاد شده که به حوزه تعبیر خواب باز می گردد و خداوند آن علوم را از جمله علومی دانسته که به فضل خویش به هر که خواهد دهد. این علوم از جمله علوم تعلیم الهی است که با عنایت و فضل به دست می آید و می توان گفت که با تقوا کسب نمی شود بلکه با اجتباء و انتخاب خداوندی برخی از افراد دارای آن می شوند.خداوند در آیات ۶۶ و ۶۷ سوره کهف از علم تاویل دیگری نیز سخن به میان آورده که تحلیل حقایق و حوادث و رخدادهای عالم است که بیرون از توان و علم عادی بشری است. پس می توان گفت که علم تاویل در قرآن سه نوع است: ۱. علم تاویل رویا و احادیث و سخنانی که خواب بیننده می گوید؛ ۲. علم تاویل قرآن ؛ ۳. علم تاویل حوادث و رخدادها. البته از آیه ۷ سوره آل عمران از علم تاویل دیگری سخن به میان آمده که همان علم تاویل قرآن است. این نوع علم تاویل یعنی بازگردن متشابهات به محکمات یا بازگردن ملک به ملکوت و ارجاع ، ظاهر به باطن و مانند آن ها از علوم خاصی است که خداوند به برخی از جمله راسخون می دهد.
علم ازلی: این علم خاص خداوند است که در آیاتی از جمله ۱۲۷ و ۱۴۸ و ۱۷۰ سوره نساء و ۵۱ و ۵۴ سوره احزاب و مانند آن ها به آن اشاره شده است. علم ازلی همان علم خداوند به اشیا قبل از تحقّق آنهاست.
علم السر: این علم در آیاتی از قرآن از جمله ۶ سوره فرقان به خدا نسبت داده شده است.
علم العلن: در آیه ۷۷ سوره بقره علم السر در برابر «علم العلن» به معنای آشکار و علنی قرار گرفته است؛ چنان که در آیاتی از جمله ۲۹ سوره آل عمران آگاهی به نهان در صدر و سینه ها و ابداء شده نیز مطرح شده است.
علم ذاتی: برای خداوند دو نوع علم ذاتی و علم فعلی نیز بیان شده است. علم ذاتی آن است که هیچ ارتباطی به معلوم ندارد. این علم جزو ذات و امهات اسمای الهی است. آن علمی که مقابل ندارد آن علم ذاتی است : هو بکل شیء علیم(بقره، آیه ۲۹) و نیز «عالمٌ اذ لا معلوم» بیانگر این مرتبه از علم الهی است. علم الهی سه گونه است: الف: علم خداوند به ذات خود؛ ب: علم خداوند به موجودات، قبل از ایجاد آنها (علم به اشیاء در مقام ذات = علم ذاتی) ج: علم خداوند به موجودات، پس از ایجاد آنها (علم به اشیاء در مقام فعل= علم فعلی)ملاصدرا در باره علم ذاتی خداوند به اشیاء می نویسد علم پیشین خداوند به موجودات، علم حضوری است و از نظر اجمالی یا تفصیلی بودن، اجمالی در عین کشف تفصیلی است؛ زیرا خداوند در مقام ذات، کمالات وجودی همه موجودات را به نحو بساطت واجد است، چون وجود، حقیقتی واحد و دارای مراتب است ، و عالی‎ترین مرتبه وجود، همان وجود خداوند است. بدیهی است که هر کاملی مراتب وجودی ناقص را دارد به علاوه مرتبه‎ای از کمال که ناقص آن را ندارد. بنابراین، به حکم این که خداوند فاقد هیچ مرتبه‎ای از مراتب کمال وجودی نیست، همه کمالات وجودی را که در موجودات به صورت کثرت و تعدد موجود است، ‌او به نحو بساطت و وحدت دارا است. پس از این نظر، علم ذاتی خداوند به موجودات، علم اجمالی است (اجمال= بساطت و وحدت در مقابل تفصیل به معنی کثرت و تعدد). و از طرفی، پس از موجود شدن اشیاء چیزی بر علم خداوند افزوده نخواهد شد؛ زیرا در مقام ذات الهی هیچ گونه تغییری راه ندارد. از این نظر علم ازلی خداوند به موجودات علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است. اگر فرض کنیم انسان در علمی از علوم به همه مسائل آن آگاه است؛ یعنی ملکه آن علم را دارد، به گونه‎ای که از هر مسأله‎ای از آن علم سؤال شود، او از قبل پاسخ آن را می‎داند، و پاسخ‎هایی که می‎دهد چیزی بر علم او نمی‎افزایند. در این صورت، پیدایش کثرت در مورد پاسخ‎هایی که می‎دهد، منشأ تحول در علم او نمی‎شوند، او قبل از دادن پاسخ‎ها و بعد از دادن پاسخ‎ها به همه چیز آگاه است، آنچه تغییر یافته است، وجود پاسخ‎هاست، که در مقام ذات عالم وجود اجمالی (بسیط و وجدانی) دارند، و در مقابل فعل وجود تفصیلی (متکثر و متعدد). اما در ذات عالم و علم او تحولی راه نیافته است. هرگاه چنین فرضی در مورد انسان امکان پذیر است، چرا در مورد خداوند که واجب الوجود بالذات است، پذیرفته نباشد؟ باید توجه داشت علم از لوازم حیات است، و حیات، صفت ذاتى اوّلى خداوند متعالی است. علم او مانند سایر صفات ذات خداوند، همیشه و لایزال در فعلیت تامّه واجب و ثابت است. براى ذات و صفات او نهایت و حدّ و غایتى نیست، ازلى و ابدى و به هر چیزى محیط است؛ یعنى حقیقت علم او به معناى شهود، حضور و احاطه او بر هر چیز است.
علم فعلی: علم فعلی خداوند منوط به معلوم است. این که خداوند می فرماید می آزماید تا خوب و بد و طیب و خبیث و مومن از کافر و منافق بازشناخته شود(حدید، آیه ۲۵؛ بقره، آیه ۱۴۳؛ آل عمران، آیات ۱۴۰ و ۱۴۲؛ کهف، آیات ۱۰ تا ۱۲) ، همه در چارچوب علم فعلی خداوند است. خداوند می فرماید: لیمیز الله الخبیث من الطیب. در حقیقت علم فعلی علمی است که عین معلوم است نه عین عالم. چنین علمی مقابل دارد که همان جهل است. به هر حال، علم فعلی خداوند تغییر می کند و چون این تغییر به ذات بر نمی گردد محال نیست، همان طوری که صورتهای ذهنی ای که در ذهن ما حاضر است. به عبارت دیگر، علم فعلی خداوند، همان حضور فعل در نزد اوست، بر خلاف علم ذاتیِ خداوند که قابل تغییر نیست و خداوند، عالِم به تغییر و متغیّر است.(نگاه کنید: بدایه المعارف خرازی فی شرح عقائد الامامیه مرحوم مظفر، ج ۱)
علم فطری: خداوند در آیاتی از جمله آیات ۷ تا ۱۰ سوره شمس از علم فطری بشر سخن به میان آورده که هم دانایی به معنایی تشخیص تقوا و فجور است و هم توانایی به معنای گرایش به دو جهت است. از آیه ۳۰ سوره روم که از مطابقت آموزه های وحیانی قرآن و اسلام با فطرت سخن به میان آمده می توان دریافت که علم فطری در نهاد بشر وجود دارد که از مهم ترین آن ها همان علم به «استحاله اجتماع و ارتفاع نقیضین» است که از آن به ام القضایا یاد می شود.
علم سحر: از دیگر علومی که در قرآن مطرح شده، علم سحر است. خداوند در آیه ۱۰۲ سوره بقره این علم را به شیاطین نسبت می دهد. از این روست که علم سحر را علم الشیاطین نیز می گویند خداوند می فرماید: وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَـکِنَّ الشَّیْاطِینَ کَفَرُواْ یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَهٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَهِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ ؛ یهودیان از آنچه که شیاطین در سلطنت سلیمان خوانده و درس گرفته‏ بودند، پیروى کردند؛ و سلیمان کفر نورزید، لیکن آن شیطان ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى‏آموختند؛ و نیز آنان از آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت، در بابِل فرو فرستاده شده بود پیروى کردند، با این که آن دو فرشته‏ هیچ کس را تعلیم سحر نمى‏کردند مگر آنکه قبلًا به او مى‏گفتند: «ما وسیله فتنه و‏ آزمایشى براى شما هستیم، پس زنهار کافر نشوى.» ولى‏ آنها از آن دو فرشته‏ چیزهایى مى‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند؛ هر چند بدون اذن الهی و فرمان خدا نمى‏توانستند به وسیله آن به کسی زیان برسانند؛ و خلاصه‏ یهودیان چیزى مى‏آموختند که برایشان زیان داشت، و سودى بدیشان نمى‏رسانید. و قطعاً یهودیان دریافته بودند که هر کس خریدار این متاع‏ باشد، در آخرت بهره‏اى ندارد. وه که چه بد بود آنچه به جان خریدند، اگر مى‏دانستند. از ویژگی های سحر این است که الف) این علم به شکل تلاوت قابل تعلیم و تعلم است؛ ب) علوم سحر به انواع مختلفی تقسیم می شود و همه دریک سطح نبوده و تاثیر، کاربرد و کارکردهای متفاوت و متنوعی دارد؛ ج) علومی است که در تکوین تاثیر می گذارد؛ حال این تکوین جسم باشد یا روان یا امور دیگر؛ د) این علوم مانند دیگر علوم در چارچوب مشیت الهی تاثیرگذار است؛ پس همان طوری که زهر که تاثیر می گذارد، سحر تاثیرگذار خواهد بود؛ البته هرگز به معنای آن نیست که خداوند نمی تواند جلوی تاثیر آن را بگیرد؛ چنان که جلوی تاثیر ذاتی چیزی را می گیرد، می تواند جلوی تاثیرذاتی سحر را بگیرد. به سخن دیگر، همان طوری که جلوی تاثیر طبیعی آتش که سوزاندن بود را گرفت و آن را بر حضرت ابراهیم(ع) خنک سالم گرداند که نه چنان سرد باشد که یخ بزند بلکه او را در سلامت کامل حفظ کند.(انبیاء، آیه ۶۹) پس مراد از اذن و ماذون همان اذن تکوینی بر اساس مشیت مطلق الهی است که می تواند در موارد خاص جلوی آن را بگیرد و کلا ذاتی و تکوینی آن را تغییر دهد؛ ه) برخی از مصادیق سحر تاثیر در چشم و برخی در اشیاء است. علومی که در بابل و مصر از سحر متداول بود متعدد و متنوع بود. ساحران مصری هم روی قوه تخیل و خیال آدمی کار می کردند و تاثیراتی را به جا می گذاشتند و به نوعی دارای قدرت هیپنوتیزم بودند(طه، آیه ۶۶) و هم روی چشمان مردم تاثیراتی می گذاشتند که می توانست شبیه تردستی باشد.(اعراف، آیه ۱۱۶) این گونه تصرفات موجب رهب و وحشت مردم می شد(همان)؛ البته تصرفاتی را نیز می توانستند در تکوینات هم داشته باشند.(همان و آیات دیگر)؛ و: علم سحر اختصاصی به جنیان ندارد و انسان ها نیز آن را بدان آگاهی داشته و تعلیم و تعلم می بینند؛ هر چند که ممکن است گفته شود همه اقسام سحر در میان شیاطین انسانی و جنی متداول و رایج است؛ زیرا خیری در آن نیست و تنها برای شیطنت به کار گرفته می شود.(بقره، آیه ۱۰۲)
علم هاروتی: از جمله علوم غریبه، علم هاروتی و ماروتی است که قابل تعلیم و تعلم است. بر اساس آموزه های قرآنی علم هاروتی، با آن که توسط دو فرشته آورده و به بشر تعلیم داده شده، ولی این گونه نیست که قابل تعلیم و تعلم نباشد. از ویژگی های این علم کاربردهای دوگانه و متقابل آن است. خداوند در آیه ۱۰۲ سوره بقره می فرماید: فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ؛ ولى‏ آنها از آن دو فرشته‏ چیزهایى مى‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیافکنند. این علم هم چنین با سحر متفاوت است؛ از همین روست که خداوند آن را جدا از علم سحر یعنی همان علم تعلیمی شیاطین و با عنوان «وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ» یاد کرده است. علم هاروتی نیز مانند سحر در تکوین اثر می گذارد و از آن جایی که با قید «اذن الهی» مقید شده معلوم می گردد که به طور طبیعی و تکوینی تاثیرگذار است؛ اما این گونه نیست که خداوند نتواند جلوی تاثیر آن را بگیرد، چنان که با تعویذ به خدا و معاذالله واقعی جلوی تاثیر آن گرفته می شود.
علم استماعی جنیان یا علم کهانت: یکی دیگر از علومی که در قرآن مطرح شده علوم استماعی جنیان است که از طریق صعود به آسمان و استراق سمع به دست می آورند. به نظر می رسد که هر امری از عرش تا فرش مسیری را می پیماید که به آن مسیر نزولی گفته می شود؛ پس از نزول یک مسیر دیگری را می پیماید تا به عرش الهی بازگردد که محل تدبیر امور به دست فرشتگان مدبرات امر(نازعات، آیه ۵) به ویژه چهار فرشته اصلی تدبیرگر یعنی جبرائیل، مکائیل، اسرافیل و عزرائیل از فرشتگان حامل عرش است(غافر، ایه ۷ ؛ روایات تفسیری) که البته در قیامت به هشت نفر افزایش می یابد که شامل چهار انسان خواهد بود.(حاقه، آیه ۱۷؛ روایات تفسیری) این مسیر عروجی امر در آیات قرآنی بیان شده است. خداوند در آیه ۵ سوره سجده از گردش دوری امور به شکل نزول و عروج سخن به میان آورده که تنها بازگشت امر از فرش تا عرش در روزی انجام می گیرد که از نظر انسان های زمینی هزارسال متعارف در میان انسان به درازا می کشد. در آیات ۲ سوره سبا و ۴ سوره حدید نیز به این امر توجه داده شده است. جنیانی هستند که هنگام نزول امور از سوی عرش تا فرش در آسمان دنیا که با کواکب و ستارگان زینت داده شده ، بالا رفته و صعود می کنند و به استراق سمع پرداخته و اخباری را از آینده نزدیک به دست می آورند که به زودی در فرش اتفاق می افتد. البته این دزدان به وسیله شهاب ثاقب رانده می شوند؛ ولی آنان اطلاعات و دانشی را به دست می آورند که آمیخته ای از حق و باطل است و این گونه برخی از انسان هایی را که به اینان پناه برده و از آنان مدد می گیرند، دانشی را می آموزند که به آن کهانت می گویند.(نگاه کنید: صافات، آیات ۷ تا ۹؛ حجر، آیات ۱۶ تا ۱۸؛ جن، آیات ۶ و ۹)
علم الدراسه : در آیات قرآنی علوم به دو دسته اصلی علوم درسی که قابل تعلیم و تعلم مدرسی است و علوم وراثتی تقسیم شده است. خداوند درباره علم درسی در آیه ۱۰۵ سوره انعام می فرماید: وَکَذَلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ وَلِیَقُولُواْ دَرَسْتَ وَلِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ؛ و این گونه آیات خود را گوناگون بیان مى‏کنیم، تا مبادا بگویند تو درس خوانده‏اى، و تا اینکه آن را براى گروهى که مى‏دانند روشن سازیم. پس علم درسی علومی است که با تعلیم و تعلم به دست می آید. این که درس را درس می گویند به این سبب است که شخص با تکرار علومی را به شکل علوم نظری یا عملی می آموزد به طوری که آن را کهنه می کند؛ زیرا همان طوری که در فارسی گفته می شود این پارچه مندرس است به معنای پارچه ای است که به سبب استعمال بسیار کهنه شده است. پس علم درسی آن است که با تکرار زیاد کسب می شود.
علم الوراثه: علم وراثت علومی است که با تعلیم و تعلم عادی و معمولی به دست نمی آید، بلکه باید شخص شرایط و بستری را فراهم آورد تا به آن برسد یا از فضل الهی به او این علم برسد. در حقیقت علم وراثتی به سبب مناسخت به کسی می رسد، همان طوری انسان مالی را به سبب آن که از بستگان نسبی است یا سببی همانن همسر به دست می آورد و از مرده به ارث می برد، این علوم نیز به دلیل همان سبب نسبی و سببی به انسان می رسد. در پیامبران و امامان معصوم(ع) این انتقال ارثی علم به علت نسبی بودن و اجتباء و اصطفای الهی است و در دیگران چون عالمان به علت سببی است که با مناسخت با پیامبران فراهم می آید. این وراثت در همه امور از جمله وراثت علمی است. در روایات از وراثت علما از پیامبران آمده است: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَهُ الْأَنْبِیَاءِ؛ إِنَّ‏ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ‌یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً، وَ لکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ‏، أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ؛ امام صادق(ع) از پیامبر(ص) نقل می کند که آن حضرت(ص) فرمود: به راستی عالمان وارثان پیامبرانند؛ زیرا پیامبران دینار و درهم برای دیگران ارث نمی گذارند بلکه علم به وراثت می گذارند؛ پس هر کسی از آن علم گرفت بهره فراوان برد.( کافی ، چاپ دارالحدیث، ج‏۱، ص ۷۷؛ نگاه کنید: ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، آیت الله جوادی آملی، چاپ دهم نشر اسراء، ص ۱۸۹ و ۱۹۰) خداوند درباره وراثت نسبی علم در آیه ۱۶ سوره نمل می فرماید: وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ؛ و سلیمان از داوود میراث یافت و گفت: «اى مردم، ما زبان پرندگان را تعلیم یافته‏ایم و از هر چیزى به ما داده شده است. راستى که این همان امتیاز آشکار است.»
علم منطق حیوانات: این علوم به افراد خاصی از جمله حضرت داود(ع) و حضرت سلیمان(ع) داده شده است که از علوم الهی است.(نمل، آیات ۱۶ و ۱۹ و ۲۰؛ سباء، آیه ۱۰؛ انبیاء، آیه ۷۹)
علم صنایع خاص: علم خاص دیگری که به حضرت داود(ع) داده شده بود، علم صنایع خاص بود به طوری که آهن در دست وی نرم می شد و ایشان به زرف بافی با آهن هم چون پارچه بافی اقدام می کرد. خداوند می فرماید: وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ؛ آهن را برایش نرم کردیم(سباء، آیه ۱۰)، و نیز می فرماید: وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَهَ لَبُوسٍ لَّکُمْ لِتُحْصِنَکُم مِّن بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاکِرُونَ؛ و به داوود فن زره سازى‏ آموختیم، تا شما را از خطرات‏ جنگتان حفظ کند. پس آیا شما سپاس گزارید؟(انبیاء، آیه ۸۰)
علوم دیگری در قرآن مطرح شده که می تواند تحت یکی از همین عناوین پیشین قرار گیرد؛ هر چند که نام خاصی برای آن ها نیز مطرح شده باشد.
منبع:www.samamos.com

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن